خاطرات شنبه تا چهارشنبه
شنبه
امروز من کلی درس خوندم تا بتونم ازمون علومم رو بدم 🙁
وقتی ساعت 7:30 صبح شد ازمونم رو دادم 😃
و شروع کردم با داداشم بازی کردن 🤣
بعد که 8:30 صبح شد رفت مهدش😐
منم خوابیدم 😴
بعد ساعت 2:00 ظهر اقای هومن داداشم اومد 😵
وقتی اومد یک ساعت بعد مامانم سعی کرد تا بخوابونش 🤣
منم خودمو زدم به خواب 😅
تا هومن بخوابه 🤯
بعد که خوابید اومدم پا گوشی تا خاطرم رو بنیویسم 😄
یکشنبه
امروز کلاس زبان داشتم و واقعا استرس داشتم چون هیچی تمرین نکردم😵🤯
خلاصه خوب بود امتحانم 😅
بعد که کلاسم تمام شد اومدم باز با داداشم بازی کنم که مامانم گفت می خوام بخوابونمش 🤨😒🙄
یعنی ساعت دو بود😒
بعد که خوابید اومدیم ناهار خوردیم🧆
زرشک پُلو با مرغ داشتیم😄
چه خوشمزه بودددددددددو😉👍
شب که شد اومدم تو پینترست بگردم که 😳
دیدم نی نی وبلاگ برای خوشگل کردن وبلاگ پیام داده 🤯😅
رفتم درست کردم 🙄
خیلیییییییییییییی خوشگل شد 😆💜
دوشنبه
زنگ زدم بابام که بپرسم کی میاد 🙄
که گفت سه شنبه 😳🤯
خدایا چه خوب 😆
وای نه سه شنبه ساعت چهار جلسه دارم 🤕
ساعت چهار شد رفتیم جلسه و 🥳
یک قورباغه درست کردیم 🐸
سه شنبه
الان کلاس زبان دارم و داره خانم سلام می کنه یک دونه یک دونه 🙄
از من پرسید 🤯😵
نه حدیث بود 😑
منم من 😧😨😰😱
خداروشکر خوب بود😛😝
حالا باید ای کنسی ای کنسی کنیم 😑
فردا هم مینیویسم خداحافظ
البته این سه روز بود
فردا از پنجشنبه تا جمعه هفته ی دیگه 😛